پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

پارمیس

جوووونم

این روزا وقتی چند بار صدامون کنی و احیاناً حواسمون نباشه سریع جواب بدیم آخرش لفظ جون رو اضافه میکنی مثلاً میگی: بابا   بابا    بابا جون!! جونت بی بلا عزیزم. ...
30 شهريور 1391

روز دختر

روزت مبارک دخترم. این روز نقطه عطفی تو زندگیمه. 5 سال پیش تو روز دختر بود که به بابا جواب بله دادم و واسه آشنایی بیشتر اومد خونمون. جانمی جان، چه کار خوبی کردم چه روز خوبیه این روز. دخترا همیشه بهترینن، روزشون هم بهتر ترین. ...
28 شهريور 1391

آب بازی

تو این تابستون به آب علاقه زیادی نشون دادی. تقریباً هر روز بعد از ظهر جلوی در حموم میرفتی و میگفتی آب بازی، آب بازی . منم یه لیز گیر زیر پات مینداختم و شیر آبو خیلی کم باز میکردم و تو وان اسباب بازیهاتو میریختم و بازی میکردی. گاهی با گریه بیرونت می آوردم و بازم دوست داشتی تو آب بمونی ولی آخه زیادشم خوب نیست. جمعه هفته پیش واست استخر بادی خریدیم. تو پارکینگ آبش کردیم و رفتی توش. از ذوق کلی جیغ زدی و گفتی آب بازی. مُردم از خوشی. باورم نمیشد از دیدن خوشی تو اینقدر کیف کنم. جمعه این هفته هم دوباره رفتیم تو پارکینگ آب بازی و کلی کیف داد. کاش یه نی نی نزدیکمون بود که اونم باهات همبازی میشد و با هم خوش میگذروندین.   ...
25 شهريور 1391

دو راهی

عزیز مامان این روزا خیلی فکرم مشغوله. مدرسه ها داره شروع میشه و من در حال سازماندهی شدن. این دو سالی که باردار بودم و بعد تو دختر گلم به دنیا اومدی، دفتر دار مدرسه بودم و از تدریس واسم بهتر بود ولی امسال تو سازماندهی بهم پیشنهاد تدریس رو دادن امّا ابتدایی!! از اونجایی که نظام آموزش و پرورش تو سال تحصیلی 91-92 به صورت 6-3-3 اجرا میشه (یعنی 6 سال ابتدایی، 3 سال راهنمایی و 3 سال دبیرستان) تو مقطع ابتدایی نیرو کم دارن و من هم باید برم اونجا. بابا اصلاً راضی نیست و میگه تدریس تو ابتدایی خیلی سخته و خیلی خسته میشی و دقیقا تو سالهای مهم زندگی پارمیس بی انرژی خواهی بود، ولی من خودم تدریسو خیلی دوست دارم و فکر میکنم تو مقطع ابتدایی تجربه خوبی واسم با...
23 شهريور 1391

مروارید پنجم، ششم و هفتم

آره عروسک خانوم. یه دفعه ای سه تا دندونت در اومد. البته یه دفعه هم نه! دو سه ماهه که داری درد می کشی و تقریباً هر شب دست به دامن خدا بودم که این دندونا زودتر در بیان. دندون پنجم از برکات سفر شمال بود، ششمی هم وقتی دوشنبه از سفر برگشتیم نیش زد و هفتمی هم دیشب کشف کردم مبارک باشه عسل بانو ...
3 شهريور 1391

سفر شمال

تعطیلات عید فطر رو رفتیم شمال. با دوستای بابا که هم دانشگاهی بودن و از سال 78 تا حالاست که با هم دوستند. از برادر به هم نزدیکترند و هم فکر تر. به قول خودشون چهار سال با هم زندگی کردن و تو خوشی و نا خوشی کنار هم بودن. اصلاً اخلاقاشون هم مثل هم شده. راستشو بخوای گاهی وقتی صمیمیتشونو میبینم حسودیم میشه  . سفر خیلی خوبی بود و  واسه تو دستاوردهای خوبی به همراه داشت. بذار واست مفصل بگم: از اونجایی که تو اطرافمون نی نی کوچولو نداریم و وقتی من سر کارم شما تشریف میبری خونه مامان مریم، اونجا هم محیط آرومیه و همه چی به کام، روز اول با دیدن فرهاد و یسنا غریبی میکردی و ازشون فرار میکردی. البته خیلی هم بی علت نبود چون فرهاد چند باری هولت دا...
2 شهريور 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پارمیس می باشد